نازدار ما،محمدرهامنازدار ما،محمدرهام، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 24 روز سن داره

❤❤محمدرهام هستی مامان وبابا❤❤

سی ویکِ محترم

درود وهزاران روزخوش وخیرمقدم   خدا تو را آفرید تا من زیبا ترین پسردنیا را مادری کنم   من عاااااااااااااااااشق این پست نانوشته وعکساش بودم نمیدونم چطوری یادم رفت بنویسمش!!!درحدیکه وقتی مرور کردم ودیدم ننوشتمش شوکه شدم پسرک نازم،نازدار شیرینم این حواس پرتی منو ببخش پانزدهم شهریور تا چشماتو باز کردی بهت گفتم تولدت مبارک عروسکم وشما هم گفتی:برام کیک نمیپزی؟؟؟ منم حالم اصلا خوش نبود ودرگیر عفونت شدید ونابه هنگام گوشم بودم ومیخواستم برات کیک بخرم ولی این حرفت مامان بیحال رو کشوند توی آشپزخونه وماحصلش غذای مورد علاقه ات ویه کیک خوشمزه شد. نوووووووووش جونت عزیزم انشالله 310ساله...
30 شهريور 1392

حکایت نامه محمدرهام

مامان سمانه جوجو میخوای؟؟؟ مامان:تو جوجوی منی دیگه عزیزم من:من که جوجو نیستم این جوجوئه،من مَحَمد رهامم،محمدرهام فسقلییییییییی   بابایی برام ابمیوه بخر لطفا بابایی:چه ابمیوه ای میخوری پسرم من:آبِ گوشت   یایان بیا بریم استخ توپ رایان:من توپا رو دوست ندارم من:چرا دوست داری!!دقت کن!!ببین چقدرتوپا قشنگن   کاله سارا من دائم میئم گَدِش خاله سارا:کجا خاله جون؟؟منم میبری؟؟ میرم پیش نی نییا دوستام،تو بُزگـــــــــــــی..........بمون خونه بیرون سَده ســــــَما میخولی   یه روز که مهمون داشتیم قبل از اینکه مامان به بابایی بگه چی بخره گوش...
29 شهريور 1392

شهربازی

سلام،روزخوش 1392/06/24دوشنبه دیدار با فرشته های بهمنی ومامانهای نازشون اونم توی یه محیط عالی به اسم شهربازی  من-کسرا-علی   ادامه پراز عکس وهیجانه من ورایان با یار شفیقمون جناب توپ بازی کردیم    پرتشون کردیم توی این قسمت !!آخه ما کوچولوییم ونمیتونیم بندازیم توی سبد بعد ناگهان من به فکر فوتبال افتادم وتوپ رو انداختمو حالا شوت نکن کی شوت کن!!!!!! من پا به توپ به سمت خط حمله ومامان به دنبال من برای دریبل توپ وگذاشتنش سرجاش  درحال تماشای دوستمون علی آقا بعد من ناگهان تصمیم گرفتم برم بالای این دستگاه وبرم از اون انتها تو پها رو بیارم ...
27 شهريور 1392

نمایشگاه مادروکودک

شنبه1392/06/23 سلام وصد درود من ومامانی وباباییم رفتیم نمایشگاه مادرو کودک خوب بود دیروز میرفتیم وشقایق جون وارشان نازنین رو هم میدیدیم ولی خب مهمون داشتیم(دایی باباعلیرضا) ونشد که بریم. درحال دویدن برای ورود به سالن من اصلا اهل زدن بچه ها نیستم ولی تا دلتون بخواد پیدا میشن بچه هایی که منو بزنن ،اوایل منم میزدمشون ولی مامانم بهم گفت: شاید اونا نمیدونن دستها برای زدن نیست ومتاسفانه این حرکت بچه ها توی روحیه من تاثیر بدی میزاره ومن عصبی میشم. مامانم به این نتیجه سیده که باید به من یاد بده همه نینی ها خوب نیستن ومن باید بدونم که نینی بد هم وجودداره واخلاق یه نینی خوب نباید تحت تاثیررفتارهای یه نین...
26 شهريور 1392

کارگاه مادروکودک(جلسه سوم)

1392/06/19سه شنبه اول بردمت خانه بازی نفسم تا حسابی خوش بگذرونی واشباع بشی واین جلسه کلاستون توی پارک برگزار میشد وخیلی عالی بود ، چی بهتر از لذت از طبیعت توی هوای مطبوع عصر یک روز شهریوری؟؟ اونجا به یه دختر شیطون بلا به اسم غزل دوست شدی   ادامه درادامه محمدرهام نوشت:   این غزل خانوم اون پاندا رو روی سرسره میذاشت ومیگفت: باباش بگیرش،مواظبش باش منم هاج وواج ومتعجب نگاش میکردم!!!!!!!!!!  با هم ارتباط خوبی داشتیم وباهم اخت شده بودیم     بعد از خانه بازی راهی محل تشکیل کلاسمون شدیم. ومن توی مسیر به همه درختا عشق...
25 شهريور 1392

کارگاه مادروکودک(جلسه دوم)

سلام ودرود فراوون   1392/0610یکشنبه   وقتتون بخیر وخوشی   توی این جلسه از کلاسمونم مثل جلسه قبل شعر خوندیم وبازی های تحرکی واحساسی انجام دادیم.البته ما یکی دوساعت زودتر میریم تا شما تاج سرم توی محیط بازی کنی وبعد که کلاس شروع میشه حواست به کلاس باشه البته کاملا اینطور نیست ومنم برام اهمیتی نداره چون مهم شاد بودن ولذت بردنته ماه من.   بفرمایید ادامه مطلب درخدمت باشیم    بازی عمرمن ورایان جون قبل از شروع کلاسشون    بعد همراه خاله زهرا ورایان رفتیم پارک وبا گُبه میشکیه آشنا شدیم  ماهکم خیره به گُبه میشکییه ...
25 شهريور 1392

اتل متل توتوله 9

سلام وعرض وقت بخیر مدت مدیدی بود مامان من به دنبال ماسه دریابود وچون قصد شمال رفتن نداشتیم به دوست وآشنا سپردیم که هرکی رفت برامون یه کم بیاره. تا اینکه عمومنصور شوهر عمه گرامم وخانواده راهی محمود آباد شدن وبرامون یه عالــــــــــــــــــــمه ماسه آوردن تا از بازی باهاش لذت ببرم ومن ومامان کلی دلشاد شدیم ودعاشون کردیم . جاداره از همین جا از عمه وشوهر عمه ی عزیزم یک دنیا تشکر کنم. ماسه ها توسط مامانی وسواسی به مدت یک هفته آفتاب خورد وضدعونی شد ،بارها هم الک شد که انصافا تمیز بود وسپس مورد بهره برداری من قرار گرفت. 1392/06/07 بدون شرح       &nb...
21 شهريور 1392

اتل متل توتوله 8

      1392/06/02 درود چندوقت پیش با مامان سمانه رفتیم سوپرمارکت سرکوچمون وبا وسواس ودقت بسیار یه بسته ماکارانی خریدیم ،اونم نه برای خوردن بلکه برای بازی کردن ولذت بردن. کلبه ی پارچه ایم که توی عکسها مشهوده چندماه پیش توسط مامان وبابا جمع شد ورفت توی کارتنش اونم به علت اینکه من با جامپینگ اشتباه میگرفتمش ومیپریدم روش واصلا گوشم بدهکار نبود که این کار بسیار خطرناکه تا اینکه چند شب پیش ناگهان وبدون مقدمه زدم زیرگریه ومامان وبابا رو متعجب کردم ووقتی جویای علت شدن،گفتم: من دلم برای خونه ام تنگ شده لطفا بیاریدش مامان وبابام خندیدن وگفتن خب صحبت کن چرا اشک میریزی !!!حیف این مرواریدا ن...
21 شهريور 1392

یه روزخوب وبی نظیر

روز سه شنبه 1392/06/05 روز بسیارخوبی برای من وپسرم بود با دوتا از بهترین دوستام قرار داشتم که البته با یکیشون کاملا اشنایی داشتم ویکی دیگشون رو برای اولین بار ملاقات میکردم.واقعا که چه روز فوق العاده ای بود دوست گلم که عرض کردم خدمتتون مثل صدای ملایم ونجیبش ،ظاهر مهربون وقلب رئوفی داشت .پسرگلشم که طبق تصورم ماه ووروجک بود.وبسیار خجالتی !!!!منم مراعاتش رو کردم وحسرت بغل کردن وچلوندنش رو توی دلم نگه داشتم. تونستید حدس بزنید با چه فرشته هایی ملاقات داشتیم؟؟؟؟؟؟ اینم یه راهنمایی   کاملا درسته ما با منا جون مهربون وپسرماهش قرارداشتیم     درادامه مطلب منتظرنگاه مهربانت...
7 شهريور 1392

اتل متل توتوله 7

به نام دوست که هرچه دارم از اوست درود بریاران همیشگی ومهمانان 1392/05/17پنجشنبه پسرنازم همچنان به ماشین بازی علاقه زیادی داری وجدیدا هم به تابلوها وجاده علاقه مند شدی وهمش میگی اینجا جاده است یا مثلا هر فرورفتگی رو که میبینی میگی جوبه،همشم مراقبی که چرخ ماشینها توی جوب نیفتن. منم برات جاده درست کردم  پسرگلم به پازلهای چوبی وجورچینهای چوبی خیلی علاقه داری!این قطار رو خیلی دوست داری وعاشقشی،هرروز باهاش بازی میکنی وخوشحالم که ازش به خوبی مراقبت میکنی.     درادامه منتظر شماییم 1392/05/31پنجشنبه رنگ برروی حجم    وجرقه ابتک...
6 شهريور 1392